معنی خیلی سریع

حل جدول

خیلی سریع

جختی


سریع

شتابنده،زود،تند،پرشتاب،چابک،فوری

واژه پیشنهادی

اصطلاحات سینمایی

دوربین خیلی سریع

دوربین هایی که به ویژه برای فیلم برداری در سرعت هایی به مراتب تندتر از سرعت معمول طراحی شده اند و قادرند نسبت به دوربین های رایج، تعداد قاب بیشتری در هر ثانیه ضبط کنند. وقتی این تصاویر با سرعت معمول در دستگاه های نمایش به نمایش در می آیند، حرکت کندی را به نمایش می گذارند.

عربی به فارسی

سریع

چابک , زرنگ , فرز , زیرک , سریع الا نتقال , سرزنده وبشاش , تند , باروح , رایج , چست , تیز , اراسته , پاکیزه , سریع , تندرو , سریع العمل , سریع السیر , سرعت

اظهارداشتن , بیان کردن , اداکردن , سریع السیر , صریح , روشن , ابراز کردن

فارسی به عربی

سریع

اجل، بسرعه، سریع، سمامه، مفاجی

لغت نامه دهخدا

خیلی

خیلی. [خ َ / خ ِ] (ص نسبی) مهتر اسبان (یادداشت مؤلف):
یکی کرباس خرجی داد کان را
نپوشد هیچ خیلی و بکیجی.
سوزنی.

خیلی. [خ َ / خ ِ] (ق) بسیار. بس. فراوان. بغایت. بی نهایت. (ناظم الاطباء). بسیار مطلق. (یادداشت مؤلف). این کلمه به این معنی مستعمل قدماء نبوده است و اصل آن از «خیل » بمعنی گروه اسبان و سواران و یاءوحدت است و عبارت «اندک اندک خیلی گردد و قطره قطره سیلی » در گلستان سعدی بهمین معنی است نه بمعنی بسیار که امروز مصطلح است. (یادداشت مؤلف):
ابرغم دیشب گذاری بر من بیمار کرد
بر سرم خیلی ستاد و گریه ٔ بسیار کرد.
حمیدی (از آنندراج).
- امثال:
خیلی آب می بردتا این کار بشود، یعنی چندین امر در این میان واقع میشود تا این کار انجام شود و این مثل در مقام تعذر و غرابت امری است.
چون یافتند مردم دیده سراغ تو
این خیلی آب برد که بردند پی در آب.
نعمت خان عالی (از آنندراج).
- خیلی خوب، بسیار خوب. بسیار عالی. بسیار نیکو.
- خیلی دست داشتن در جائی، بسیار یار و رفیق داشتن. خیلی همراه و مرید داشتن.
- خیلی دست داشتن در کاری، ماهربودن و متبحر بودن در آن.
- خیلی زود، بسیار زود. مقابل خیلی دیر.
|| مدتی. (ناظم الاطباء).


سریع

سریع. [س َ] (ع ص) جَلد و شتاب کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات). زود. (مهذب الاسماء). شتابنده. (دهار) (منتهی الارب).
- سریعالامضاء، زودگذر: شمشیر قضا نافع و سریعالامضاءاست. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- سریعالانزال، که زود آب او آید. سست کمر. که بوقت جماع خویشتن نگاه نتواند داشت.
- سریعالانتقال،زودفهم. تندفهم. تندهوش. تندیاب. زودیاب.
- سریعالانهضام، زودگوار.
- سریعالتأثیر، که زود متأثر و متألم شود.
- سریعالحساب، زودشمار.
- || خدای تعالی بدانجهت که زود بحساب بندگان رسد: واﷲ سریع الحساب. (قرآن 202/2).
- سریعالحصول، زودرس.
- سریعالسیر، تندرو.
- سریعالعمل، جلدکار. چابک. چالاک.
- سریعالهضم،زودگوار: و شکر و روغن بر وی کردم تا معتدل مزاج و سریعالهضم گشت. (سندبادنامه ص 291).
|| شاخ تر افتاده از درخت بَشام. (منتهی الارب) (آنندراج). || (اصطلاح عروض) نام بحری از عروض که وزنش این است: مفتعلن مفتعلن فاعلان. چون در این بحر اسباب بیشتراند از اوتاد، زودتر گفته میشود. (غیاث اللغات) (آنندراج). و سریع را از بهر آن سریع خوانند که بناء آن بر دو سبب و وتدی است و انشاد اسباب مفرده علی الخصوص که با اوتاد مفروقه باشد اقتضاء سرعت کند و سَبُک در لفظ درآید و چون منسرح در ترکیب و ترتیب ارکان با سریع موافق بودآن را نیز در دایره ردیف او گردانیدند. (از المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 53).

فرهنگ عمید

سریع

شتابنده،
زود، تند،
چست و چالاک،
(اسم) (ادبی) در عروض، بحری از شعر بر وزن مفتعلن مفتعلن فاعلات،

کلمات بیگانه به فارسی

سریع

تند

مترادف و متضاد زبان فارسی

سریع

برق‌آسا، بادپا، تند، تندرو، تیز، فوری، جلد، چالاک، چست، زود، سبک‌سیر

فارسی به ایتالیایی

سریع

veloce

rapido

معادل ابجد

خیلی سریع

990

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری